رونیکارونیکا، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 21 روز سن داره

هدیه شب عید غدیرمن

وقتیکه مامان شدم

تو یک شب شاد ما فهمیدیم داریم نی نی دار میشیم من مامان گوگولک ،سادات هستم و در شب عید غدیر این موضوع رو فهمیدیم به خاطر همینم اسم وبلاگو گذاشتم هدیه شب عیدغدیر من واقعا یک هدیه از جانب خداوند به ماست سال نودو دو اول آبان ماه شب عید غدیر بود با یک آزمایش اورژانسی که تو بیمارستان بابک با باباجون رفتیم قطعی شد که من باردارم البته قبل از اینکه آزمایش بدم دوبار بی بی چک گذاشتم وچون خیلی کنجکاو بودیم که بدونیم جواب قطعیه رفتیم آزمایش . نمی دونی وقتی فهمیدم تو داری میای چقدر خوشحال شدم باورم نمیشد بابا رضا جونت که خیلی هول شده بود و یک جورایی از خوشحالی لکنت زبون گرفته بود . عزیزم خیلی شادمون کردی با اومدنت روحی دوباره به ما دادی پیدایشت مبارک باش...
29 دی 1392

پیدایش نام زیبای گوگولک

چرا بهت(نی نی) میگیم گوگولک: اولین بار که رفتیم سونو گرافی تاریخ شانزده آبان بود دکتر سونوگرافی به ما گفت که هنوز خیلی کوچولویی و اندازه یک نخود هم نیستی حتی صدای قلب هم هنوز شنیده نمی شد و چون گرد و گوگولی گردالی بودی فعلا اسمت شد گوگولک می خواستیم اول بزاریم نخودک که گفتیم گوگولک قشنگتره!
29 دی 1392

صدای قلب گوگولک و شنیدم

سلام مامانی .خوبی .عزیزم امروز 28 آذر ماه  پنج شنبه . امروز صبح با بابایی رفتیم آزمایشگاه نیلو خ ولیعصر برا تست غربالگری مرحله اول که تو یازده هفتگی انجام میشه . وقتی رسیدم خیلی شلوغ بود یک عالمه مامان و باباها اومده بودند تا از سلامت نی نی آینده شون آگاه بشن اونجا همه مدارک و سونو گرافی که سه روز پیش رفته بودم و گرفتنو گفتند مرحله بعد که سه هفته دیگه است با جواب این آزمایش تحویل میدیم. گوگولک جون سونوگرافی که 25 آذر داده بودم و برای اولین بار کامل و واضح تو رو دیدم  تا آقای دکتر دستگاه سونو رو گذاشت رو شکمم تو نمایان شدی خیلی کوچولو و بامزه برام دست تکون دادی اون لحظه بود که اشک توی چشمانم جمع شد اینقدر عاشقت شدم که نگو دستت با ت...
29 دی 1392

دلم برات تنگ شده جونم

سلام گوگولی مامان امروز جمعه 15 آذر سال 92 مامانی حوصلش سررفته بود دلشم خیلی برات تنگ شده بود گفت چیکار کنم بیام تو وبلاگ گوگولک یک چند خطی براش بنویسم دارم روزشماری میکنم کی میای پیشم 7 ماه دیگه باید وایستم هنوز خیلی کوچولویی اندازه حبه انگور امشب خونه خاله فرشته دعوتیم مامانی بابایی خاله فایزه دایی رضا زن دایی حوری میلاد جون پسرخالت آقا مهدی من و بابا هم دعوتیم آخه میدونی دایی رضا تازه ازدواج کرده تقریبا سه ماهه به خاطر همین پاگشا شده امروز ما هم یک روز بزدوی باید همشونو دعوت کنیم فعلا با بابا باید بگردیم دنبال یک خونه الان پنج ساله که سمت نواب میشینیم اگه خدا بخواد میخواهیم بریم سمت شرق پیروزی گوگولک فکر نکنم بتونیم یک جای بزرگتر از 45 ی...
29 دی 1392

دی ماه .ماه تولد مامان فهیمه و ....

سلام نی نی عزیزتر از جانم امروز دوازدهم دی ماهه که برات مینویسم . تو این ماه کلی اتفاق افتاده که حالا یکی یکی شو برات میگم اولا که شب اول دی شب یلدا بود و همگی رفتیم خونه مامان زن دایی حوری که بعدا باهم آشنا میشید دایی رضا کلی وسایل خوشگل برا شب یلدا خردیده بود من و خاله فایزه و فرشته هم اونارو تزیین کردیم هندونه خیلی خوشگل آجیل باسلوق میوه و کاکایو و شکلات و یک عالمه چیزای دیگه دایی رضا هم یک ربع سکه به زن دایی حوری هدیه داد ما شام اونجا بودیم پسرخاله میلادم بود همگی رفتیم و کلی خوش گذشت سال دیگه ان شالاه تو هم با مایی . دیگه جونم برات بگه  هفته اول دی ماه که شدیدا مشغول بودیم اثاثها رو من و بابا جمع میکردیم تا روز شش دی ماه جمعه اثاث...
29 دی 1392

گوگولک جون تو مموشی (پسر) یا ملوس(دختر)؟

سلام عزیز دل مامان امشب 23 دی ماه ساعت یک بعداز نیمه شبه من خوابم نمیاد گفتم بیام با تو صحبت کنم و چند خطی برات بنویسم . عزیز دلم خیلی دوستت دارم دلم برات ضعف میره. راستی چگر مامان من و بابا رضا پنج شنبه رفتیم یک آزمایش مخصوص غربالگری مرحله دوم و دادیم آزمایشگاه نیلو جوابشم فردا آماده می شه دعا میکنم هممه چیز مرتب و خوب باشه . بعد باید به دکتر نشون بدیم ببینیم چی میگه کی سونوگرافی درخواست میکنه خیلی دوست دارم زودتر جنسیتت معلوم بشه تا بتونم برات خرید کنم دکترا میگن از هفته هجده به بعد معلوم میشه یعنی چهار هفته دیگه نمی دونم برا من و بابا رضا که خیلی فرق نمیکنه فقط سلامتی تو رو از خداوند می خواهیم جونم برات بگه تو این چند هفته که اثاث کشی کر...
29 دی 1392

تولد پیامبر اسلام مبارک

سلام عزیزم امروز 29 دی ماه تولد حضرت محمد (ص) هست. امروز یک عید بزرگ برا ما مسلموناست. منم نذر کردم اگه تو پسر باشی به یمن این اسم (محمد) اسم شمارو بزارم محمد . حالا فکر کنم سه هفته دیگه خدا بخواد جنسیتت معلوم بشه البته برا من و بابایی اصلا فرق نمیکنه فقط هرروز از خدا سلامتیت و میخواهیم. راستی چهارشنبه 25 دی رفتم دکتر و آزمایشات غربالگریتو نشون دکتر دادم اونم گفت همه چیز طبیعیه و جوابش خوبه کلی خدارو شکر کردم . برا دو هفته دیگه یک سونو نوشته و کلی قرص ویتامین و آهن داده که باید از امشب بخورم . خیلی دوستت دارم گوگولک مامانی دیروز کلاهت و بافتم و تموم شد قبلا یک شالش بافته بودم. دیروز هم کلاه ناز و قشنگت تموم شد رنگشو یک جوری انتخاب کردم که ه...
29 دی 1392

باز مرور می کنم خاطراتم را وقتیکه تو بیایی عشقم

چه مشتاقانه از دنیای کودکی به سوی آینده دویدم تا برسم به جایی که با مرور خاطراتم بی تاب بازگشت به دنیای بازیگوشی های کودکانه شوم. به زمانیکه به دنبال شاپرکها بدوم به هوای رسیدن نه گرفتنشان در گوش قاصدک زمزمه کنم و روانه اش کنم با یک فوت . یواشکی زیر بارون بروم خیس شوم برف که میآید ذوق کنم بدوم آدم برفی بسازم .تب کنم لوس شوم در دامن مادر بنشینم سر روی پای پدر بگذارم شبها به ذوق یاد گرفتن دوچرخه با پدر و خواهرهایم به کوچه بروم با هم بازیهایم جیغ بکشم دست به یکی کنیم زنگ خانه ها را بزنیم و بگریزیم. به رهگذران غریب و آشنا سلام کنیم آتش ببارانیم و آب بازی کنیم گل بازی کنیم معلم بازی کنیم خاله بازی کنیم . چقدر دلم تنگ است برای سادگی . کم توقعی بی...
29 دی 1392
1